بازدید : 244
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 20:10
وقتی وارد کلاس شدم دیدم چند نفر دارند گریه میکنند. طبق معمول که نمیخوام این چهرههای گریان را ببینم، یکی یکی میفرستم آبی به صورتشون بزنند. بدون اینکه کنجکاوی کنم که چی شده
آخر هم پاییز هم تو مرا شاعر می کنداین جایی که هستیم روزهای تابستانش سرد است. شمال شهر را که دربند مینامند خنکترین جای شهر است. محله که هنوز همان بافت قدیمش را حفظ کرده است و من هم عاشق این گونه مکانها هستم. آب فراوانی دارد و اطراف آن همه جا درختهای کهنسال گردو، چنار و میوه است. خیلی خوش منظره و هوایی ییلاقی، لطیف و فرحبخشی دارد.
آخر هم پاییز هم تو مرا شاعر می کندتعداد صفحات : 0